The ChessBoard

Jan 04, 2010 22:19

I don't remember the faces I'd Played but I remember the chessboard and the moves. I remember the warm voices I hear those days as my sister and brother but to be honest I don't know who they were.

I remember the elder girl who made a short time friendship with me. I remember running to her, calling her name loud, making her red in front of her ( Read more... )

Leave a comment

Comments 3

سروی anonymous January 16 2010, 12:43:59 UTC
هیچ وقت در موردش حرف نزده بودی . می دونی آدم همیشه فکر می کنه بچه ها تو عالم بچگی فقط به بازی مشغول می شن . انگار هیچ خاطره ای تو ذهن کنجکاوشون باقی نمی مونه . اما اشتباهه . مطمئنم خاطرات بچه ها خیلی رنگی تر ، شفاف تر و واقعی تر از خاطرات بزرگتر هاست . خیلی وقت ها آدم بزرگا تصورات و تمایلاتشون رو هم در خاطراتشون دخالت می دن . طوری که باورشون میشه که این اتفاق واقعا افتاده . حتی خودشون هم باور می کنن.

خوشحالم که هنوز خاطرات کودکیت ذهنت رو قلقلک می ده . خوشحالم که هنوز درگیرشون میشی . که یادت نرفته ... که گذشته ات یادت نرفته ...

Reply

Re: سروی hashoot January 18 2010, 22:39:30 UTC
همین طوره...حرف نزدم چون یادم نبود
آدم وقتی بیکار میشه و فکر می کنه چه چیزا که یادش نمیاد
می خوام خیلی های دیگه رو هم بنویسم

Reply


سروی anonymous January 19 2010, 17:09:49 UTC
خوبه ... پس باید منتظر کلی غافل گیری باشم

Reply


Leave a comment

Up